نظر شما چیه؟!

نظر به اینکه تحصیلات آکادمیک! نمیزاره همه دور هم باشیم دوستان پیشنهاد کردن یه وبلاگ عمومی واسه تبادل نظر بچه ها ایجاد کنیم!  

نظر بدین...

  

مژده

از این پس شما میتوانید مطالب نوشته شده توسط مجنون را در این وبلااگ مشاهده نمایید...

حیات خورشید

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

ادامه مطلب ...

رسم انتظار

یکی از وظایف مهمی که بنا به تصریح حضرت صاحب‏الامر علیه السلام بر عهده همه منتظران گذاشته شده، دعا برای تعجیل فرج است . امام عصر علیه السلام در توقیعی که خطاب به «اسحاق بن یعقوب‏» صادر شده، می‏فرمایند : برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید که فرج شما همان است .

برای مطالعه ادامه ی مطلب اینجا را ببینید.

لبیک خدا

دیشب نسشتم چشمهایت را کشیدم
طعمی دوباره از نمکهایت چشیدم
آن بام سقا خانه ات در دیده ام بود
نذر کبوترهای تو گندم خریدم
باشوق یک اذن دخول از محضر تو
تا آسمان گنبد زردت پریدم
یادش بخیر آن روزهای خرد سالی
در صحن ایوان طلایت می دویدم
قبل از دعای زائران خسته تو
بی پرده لبیک خدا را می شنیدم
در کوی تو دل بر روی دل موج میزد
فیض تو در دستان سائل موج میزد
از کودکی از عشق تو دلشاد هستم
من دوره گرد صحن گوهر شاد هستم
صحن نو و کهنه مرا در یاد دارند
من از قدیم خویش خانه زاد هستم
میخانه من کنج سقاخانه توست
وقتی خراب این می ام آباد هستم
صد شکر دل را مرغ گنبد آفریدند
ما را اسیر شاه مشهد آفریدند
وقتی هوای چشم من رنگ غزل بود
خواب رواق دلنوازت در بغل بود
فرخنده روزیکه دلم را صید کردی
قبل از طلوع صادق صبح ازل بود
اری هزاران سال قبل از خلقت عشق
آهوی سرگردان تو ضرب المثل بود
من آهوئی در دام زلف تو اسیرم
ای کاش در حال طواف تو بمیرم


دارالشفا


نگاهت اسمانی صاف و زیباست
دلت شفاف تر از رنگ دریاست
ندیدم از تو بالاتر کسی را
که از هر دست دستان تو بالاست
بهاری لیک پائیزی نداری
همیشه سبز پوشی تو برجاست
رئوفی میچکد از چشمانت
نجابت از سراپای تو پیداست
کرامت خسته شد از دست لطفت
شفا در محضرت دائم هویداست
خراسان گر شود صحنت،بود کم
که شآنت ماورای عقل دنیاست
یکی با پنجره فولاد میگفت
ببین دارالشفای خلق اینجاست



اطلاعیه

سلام. بعد از سفر مشهد با بچه ها قرار گذاشتیم که یه وبلاگ راه بندازیم تا به قول معروف بترکونیم... اما این ترکوندن نیاز به همکاری داره.از همتون میخوام که ایمیلتون رو با اسمتون برام بفرستید تا یه ایمیل براتون بیاد که حاوی رمز عبورتون باشه و شما هم از نویسندگان ای وبلاگ باشید.در ضمن ماه رمضان رو از دست ندید.

گنبدطلا

مرا طلای گنبد توبیقرار بیکند       

کسی مرا به دوش ابرها سوار میکند

خیال میکند که دیدن تو قسمتش شده 

همین کسی که دارد از خودش فرار میکند

به باد های آشنای شرق بوسه میدهد        

به آتش ارادت تو افتخار میکند

به این امید.ضامن رئوف.تاببیندت

هی آهوان بچه دار را شکار میکند

هزار تا غروب در مسیر ایستاده ام

به هر کسی که آمده به پایبوس نامه داده ام

من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر؟  

که بعد سالها مرا نخوانده ای به این سفر

قطار های عازم شمال شرق میروند

دقیقه های بی تو منل باد و برق میروند

کسی بلیت رفتنی به دست من نمیدهد

به آرزوی یک جوان خام تن نمیدهد

بلیت ماندن است مانده روی دستهای من

در این همه مسافر حرم نبود جای من


مهدی فرجی